شعر طنز ٥

گشته اسباب غرور و دلخوشی

یک زن لاغر سیاه و کشمشی

با قدی چون نردبانی بر چنار

کی توانم راه رفتن در کنار

دستها چون بیل و ناخن دسته بیل

در تنم خنجر کند چون سیخ و میل

موی سر کم پشت و صورت پر ز مو

ماه پر لک گشته این سیمینه رو

چون ببینی خنده هایش پر کشی

یک به یک دندان زرد و سیم کشی

با دماغی تیز و باریک و بلند

چهره اش کرده فریبا و لوند

چشم و ابرو در هم و مخموره حال

ریز چون بادام خشک و زرد کال

کی زبان آید به کامش در سکوت

میزند مغزم دگر زنگی و سوت

مادری دارد چو رستم پهلوان

نعره اش لرزد تن شیر ژیان

هفته ای ده شب بیاید خواهرش

پر کند از مرغ و ماهی هیکلش

گشته ام پیر و زمین گیر و علیل

هست تیره روزگار زن زلیل



نظرات 2 + ارسال نظر
mehdi شنبه 21 تیر 1393 ساعت 00:05 http://20t.blogsky.com

سلام دوست عزیز یه سری هم به من بزن مرسی.

حتی اگر،

باران بشوی!

و بخواهی عاشقانه بباری...

هستند کسانی که،

چتر به دست می‏گیرند،

و تو را نمی‏خواهند!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.