ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ای هَمزَبانِ خاموش،
با من نشسته تنها،
بی گفتگو، هزاران
حرف خوشت به لبها،
من چشمم و تو حرفی،
گویای بی زبانی،
آموزگار و یاری،
همراه مهربانی.
دنیای تو بزرگ است.
هر کس که با تو آید،
هر برگ تو به رویش،
صد گونه در گُشاید.
تو نور روشنایی،
تو گلشنی و باغی،
در دست من کتابی،
در پیش من چراغی.
"پروین دولت آبادی"
خدا نشده ام اما
دیگر گریه نمی کنم، می توانم!
بزرگ شده ام حالا
اندازه سازمان ملل که هستم!
همه ی ملالتم را در قطعنامه ها می پیچم
و صادر میکنم
برای دختران بی «نامه» افغانی
برای لحظه های بی نام فلسطین
برای شاعران گمنام میهنم
که به جای نامه عاشقانه به سینه بفشارند
آخر عشق من!
عاشق هر چه بنویسد می شود عاشقانه
حتی فرم کاریابی را هم اینجوری پرمی کنم
«خیلی دوست دارم که …»
..................
دیگرگریه نمی کنم
گریه نمی کنم
تا ماه ابرها را روی قامت رشید رود «اردن» بکشد
تا باد زیتونهای زخمی را در مه بپیچد
تا باران
باران
باران
دوباره گریستم
دوباره نتوانستم.
"علی محمد ﻣﺆدب"